دست نوشته ها

من و شما....

دست نوشته ها

من و شما....

فراموشی

سلام عزیز هم قبیله !

خیلی وقته دچار یه احساس خاص نشده بودم . یه جور احساس گمشدگی یا شاید فراموشی.

شریعتی تو کتاب (( هبوط )) یه مثال جالبی داره میگه : (( احساس کسی را دارم که پس از سالها در آینه می نگرد و انچه را در آن می بیند به کلی نمی شناسد .))

می دونی این یعنی فراموش کردن یک زخم . یه درد کهنه ئ از یاد رفته .

الان وقتی بهت گفتم عزیز هم قبیله یاد یه زخم قدیمی افتادم که روی اونو غبار فراموشی گرفته بود .

نمیدونم چی میشه که آدما به هم عادت میکنن و دل می بندن .

بحث الکی نمی کنم بحثم رفاقت و دوستی عمیقه . مرام به خرج دادن و ازین حرفاس .

وقتی می نویسم یه جور احساس خاص دارم دوست دارم تا ابد هر شب بنویسم .از احساساتی که دارم .از دلتنگی ها و درد هام .از شادی هام .از خودم . از تموم الاغ ها و گوسفند هایی که دور و برمونو گرفتن ....  اما !

دوست دارم تو هم واسم بنویسی و بگی از خودت واز دنیای خودت.از چیز هایی که

برای خودت ساختی و اونایی که تو درونت ویرونه شدن ....

از همه چی .

 

.. یکی بود یکی نبود

سلام!

امشب بعد از مدتها بالاخره تونستم بیام نت

از خیلی وقت پیش قصد ساختن یه وبلاگ داشتم چند بار هم سعی کردم اما خوب با وجود مشکلات ....که داشتم ادامه ندادم.

اما اینبار می خوام بازم بنویسم .

حتما دوست دارید بدونید موضوع این دفتر چیه نه؟

اینجا همه چیز پیدا میشه

آخه قراره اینجا آیینه ی تمام نمای ذهن من ـ و البته اگه افتخار بدید شما هم ـ باشه و ازون جاییکه خیلی مغزم قاط .. دیگه

<<تو خود حدیث مفصل بخوان...>>

اما تا یادم نرفته بگم خیلی دوست دارم شما هم از خودتون بگید و بنویسید ....

<<سلامم را تو پاسخ گوی و در بگشای منم من >>

تا بگم:

<<با من صنما دل یک دله کن....>>

و اما معرفی من:

<<منم من سنگ تیپا خورده ی رنجور

منم دشنام پست آفرینش نغمه ی ناجور >>

....و بیشترش بماند که اگه لازم بود و خواستید بدونید بعدا....

غیر ازخدا هیچ کس نبود..