دست نوشته ها

من و شما....

دست نوشته ها

من و شما....

میلاد

... یکی بود یکی نبود

سلام !

سلامی به زیبایی شروع!

شروع یک صبح نو/ یک روز نو / یک سال نو و یک زندگی نو.

به لطافت میلاد .

آره خیلی قشنگه لطافت و زیبایی تولد / مثل اومدن یک نوزاد به این عالم با نرمی تولد / میترسه/ گریه می کنه /مامان باهاش همدردی میکنه و فقط ذره ای از اون درد و غم رو باهاش همراهی می کنه تا بدونه تا بفهمه که تنها نیست .

مثل زیبایی مرگ یا بهتر بگم تولد آخر...

دیروز مردم / امروز به دنیا اومدم .

مثل لحظه ی تولد خود شما / مثل تولد هر نوزادی .

حالا / این جا / من /

به این شروع رسیدم .

ازین جا / ازین نقطه ی عطف/ دوباره از نو متولد شدم تا صعود کنم .

هستم یا باشم مهم نیست !مهم اینه که هستم پس هستم/ و هستم چون هستم .

همیشه به این فکر می کردم که چرا شکسپیر گفته :" بودن یا نبودن " !!!

نه! به نظر من مساله این نیست . مساله "بودن و نبودن" فرقش توی یه "یا" و "و"

بود اما دنیایی تفاوت.

مهم اینه که باشی اما احساس بودن نکنی / مهم اینه که هستی اما کسی تورو هست ندونه .

نکته این جاست که در عین بودن/ نبودن رو انتخاب کنی.

نمیدونم چی میگن! اما عرفا به خدا رسیدن رو توی لحظه ی نیست و فنا شدن تجربه می کنند. به این می گن آخر بودن ...!

نمی دونم تویی که می خونی چه حسی داری/ چی فکر می کنی / و اصلا چرا میخونی / البته زیاد تفاوتی هم نداره چون به کسی مربوط نمیشه الا خودت .

مهم اینه که تو باید باشی چون انتخاب شدی که بدونی /چون هیچ کس بهتر از تو نمی تونست تو باشه / نمی تونست باشه / و اینی باشه که تو هستی .

... بگذریم

تا حالا تخت جمشید رفتی؟

سوال بی ربطی بود؟؟!!!

می دونی اون / جایی بود که من برای اولین بار احساس کردم جمع اضداد یا اجتماع نقیضین رو تجربه کردم /یک چیزی شبیه همین بودن و نبودن !

وقتی پایین پلکان ایستادم احساس کوچکی کردم / حس کردم اشکهایی که میریزم در مقابل احساسی که دارم خیلی نا چیز هستند / فهمیدم اونقدر کوچیکم / اونقدر عاجزم / و اونقدر بی پناه که دیگه دلم نمی خواست احساس بودن بکنم .

وای خدایا ! این فقط یک نمونه از عظمت تو بود که با دستها و فکرانسانهای پیش ازین خودشو نشون میده/ و اگه بخوام به باقی اونا فکر کنم ...

احساس قطره ای رو داشتم که می خواست غرق بشه تا دیگه از کوچکیش اثری نمونده باشه.

تا بفهمه که خدا همونی که ازش اینطوری می گن :

" اکنون به قلبی بیندیشید که تمامی قلب های شما را در خود دارد /عشقی که تمام عشقهای شما را در بر می گیرد /روحی که تمام ارواح شما را در آغوش دارد / آوایی که تمامی آواهای شما را در خود دارد /و سکوتی ژرف تر ازتمام سکوت های شما / و بی زمان ...

و زیبایی ای افسونگر تر از هر زیبایی ..." *

"بیا که رونق این کارخانه کم نشود     به زهد همچوتویی یا به فسق همچو منی"**

-عظمت /بزرگی /کشف هر سه در زوال من راه داشت .-

از پلکان ورودی بالا رفتم  / وقتی قدم می زنی /از کنارستون ها که می گذری /کتیبه ها رو که می بینی / پیش تر میری / بالا میرسی/ کنار کوه که نشستی تا خستگی در کنی/ وقتی نگاهت به پایین افتاد / وقتی توی ذهنم ورود از دروازه ی کشورها و عبور از آپادانا /تالار شورا و کاخهای اختصاصی رو مرورکردم / زمانی که برگشتم تا یک بار دیگه گنج خانه / بار عام / تالار تخت و خلاصه همه ی گذشته رو ببینم*** /شادی غرور /لذت بزرگی و عظمت زندگی چیزهایی هستند که می بینی /این جاست که می فهمی چی هستی /چی بودی / حالا هستی با گذشته ات با اجدادی که بزرگ بودند - اما کجاست ارجی... و افسوس! -

"هوا دلگیر/ درها بسته/ سرها در گریبان/ دست ها پنهان/نفسها ابر/ دلها خسته و غمگین/درختان اسکلتهای بلور آجین/زمین دلمرده /سقف آسمان کوتاه/غبار آلوده مهر وماه / زمستان است ."****

غرورت این جاست که تورو بالا می بره تا ....

تا ببینی شکوه کوروش و پاسارگاد رو در تلاطم غرق شدن زیر آب /

تا بازم ببینی ایستادگی اردشیرها و تخت جمشید رو در زیر تازیانه ی فرسایش /

تا بشنوی فریاد داریوش و نقش رستم را از پس صدای مهیب فراموشی/

تا به یاد بیاری که تا بوده و هست همه و همه ازآن ایران و ایرانی بوده/ تا بوده و هست خلیج ما همیشه فارس بوده / تا بوده و هست مولانا درعشق ایران و با ایرانی زیسته و سروده / تا بوده و هست ایرانی عاشق ایران بوده /و تا بوده و هست ایرانی باید ایرانی بمونه .- گرچه تا بوده همین بوده که دست نابکاران در ...- اما هیچ کدوم اینها نمیتونه مانع از این بشه که یادت بیاد تو یه ایرانی هستی و ایرانی یعنی تمدن و غرور .

خداوندا !!!!!!!!!!!!!!!

متشکرم که هستی ...

آره می خوام امروز متولد شم / می خوام دوباره به دنیا بیام با چشمهای جدید / با گوشهای نو/ با زبون و دست جدیدتر .

نوی نو !...

می خوام تازه شروع کنم و بقولی :

"الهی فضل خود را یار ما کن     ز رحمت یک نظر در کار ما کن

به لطفت می کنم این را حوالت     نگه دارش خدایا از بطالت"*****

بریم با نام  خدا که بقول دیگری :

"ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

                    منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تاراست و ره وادی ایمن در پیش

                   آتش  طور کجا  موعد  دیدار  کجا

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

                   در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

                   نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

                   ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست

باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش

                   کاین دل غمزده سر گشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

                   دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

                   عیش بی یار مهیا  نشود  یار کجاست

         حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج     

         فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست"******

                                        غیر از خدا هیچ کس نبود...

 

*:        جبران خلیل جبران /باغ پیامبر

**:      حافظ

***:    مسیر بازدید از تخت جمشید

****:  مهدی اخوان ثالث

*****:عطار/ الهی نامه

نظرات 3 + ارسال نظر
دوست شما پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:17 ب.ظ http://www.adinehbook.com

دوست داری پولدار بشی؟ هر کلیک 80 ریال!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:48 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
دست نوشته های زیبایی داری...

ممنون ازینکه سر زدی
وبلاگت قشنگ بود

paizetalaie چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:55 ق.ظ

سلام
روز تولدم خیلی سعی کردم خوشحال باشم
شاید هم خوشحال بودم...
اما از چند روز قبل از تولدش توی دلم شادی رو خیلی رها حس می کردم مثل یک پرنده ...
بعضی وقتها رو سمت چپ سینم دردی رو حس می کنم
خیلی
انگار یکی محکم می زنه به دیوار قلبم
فکر کنم همون پرنده باشه که اون روز تو توی دلم اسیرش کردی
باور کن اون فقط می خواست تولدت رو تبریک بگه
همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد