دست نوشته ها

من و شما....

دست نوشته ها

من و شما....

مرجان (داستان کوتاه)

خیلی وقت پیش یعنی تقریبا زمانی که کمی معنی جملات عربی رو درک می کردم ؛ وقت شنیدن زیارت عاشورا حال بدی داشتم ،امام حسین رو خیلی دوست داشتم اما راستش وقت شنیدن " و لعن ا... ابن مرجانه " خجالت می کشیدم و از اسم خودم خیلی بدم می اومد حتی گاهی تا حد تنفر .. اما ازین حس با کسی صحبت نمی کردم .خلاصه حال خیلی بدی بود .
تا اینکه یه روز وقتی آقا جونم زیارت عاشورا می خوندن با یه لحن خیلی عادی گفتم:(( آقا جون میشه یه چیز دیگه بخونین ؟)) با تعجب نگاهی از بالای عینک به من انداختن و پرسید :((یعنی که چی ؟ چرا؟!!!!)) و خلاصه شروع به خوندن ثواب و کرامات زیارت عاشورا کردن .منم از موقعیت کمال استفاده رو کردم و داد شکوه و گلایه از انتخاب اسمم رو گذاشتم ...
اینجا بود که آقا جون تا آخر صحبتای من هیچی نگفتن و صبر کردن تا من کاملا حرفام تموم شه . رفتن تو اتاقشون و چند لحظه بعد با قرآنشون برگشتن کنار من نشستن و منم مثل همیشه سرم رو گذاشتم روی زانوشون و شروع کردن به خوندن ...
.. نور به قبرشون بباره ! هنوزم وقتی اسم زیارت عاشورا میاد طنین صداشون تو گوشمه :(( کانهن الیاقوت والمرجان ))!

حرف نو

سلام !

می دونی به عنوان اولین نوشته توی سال نو نمیخوام چرت و پرت بنویسم یا از از درد و غصه بنویسم آخه میگن برای شروع سال نو از چیزای خوب شروع کنید چون اونوقت تا آخر سال با خوبی همراهید اما وقتی فکر می کنم می بینم هیچ چیز بدی وجود نداره این خود ما آدماییم که بدی رو میسازیم  این ماییم که فرصتهای خوبمونو خراب می کنیم  اینطور وقتا میگن باید خودتو عوض کنی اما میشه؟

یعنی باید بشه که بقولی :

"آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی"

و این کار میسر هست به رقم خواستن چرا که :

"من ملک بودم و  فردوس برین جایم بود .."