خیلی وقت پیش یعنی تقریبا زمانی که کمی معنی جملات عربی رو درک می کردم ؛ وقت شنیدن زیارت عاشورا حال بدی داشتم ،امام حسین رو خیلی دوست داشتم اما راستش وقت شنیدن " و لعن ا... ابن مرجانه " خجالت می کشیدم و از اسم خودم خیلی بدم می اومد حتی گاهی تا حد تنفر .. اما ازین حس با کسی صحبت نمی کردم .خلاصه حال خیلی بدی بود .
تا اینکه یه روز وقتی آقا جونم زیارت عاشورا می خوندن با یه لحن خیلی عادی گفتم:(( آقا جون میشه یه چیز دیگه بخونین ؟)) با تعجب نگاهی از بالای عینک به من انداختن و پرسید :((یعنی که چی ؟ چرا؟!!!!)) و خلاصه شروع به خوندن ثواب و کرامات زیارت عاشورا کردن .منم از موقعیت کمال استفاده رو کردم و داد شکوه و گلایه از انتخاب اسمم رو گذاشتم ...
اینجا بود که آقا جون تا آخر صحبتای من هیچی نگفتن و صبر کردن تا من کاملا حرفام تموم شه . رفتن تو اتاقشون و چند لحظه بعد با قرآنشون برگشتن کنار من نشستن و منم مثل همیشه سرم رو گذاشتم روی زانوشون و شروع کردن به خوندن ...
.. نور به قبرشون بباره ! هنوزم وقتی اسم زیارت عاشورا میاد طنین صداشون تو گوشمه :(( کانهن الیاقوت والمرجان ))!
کتاب های خود را با بازاریابی اینترنتی رایگان بخرید!
پس با این اوصاف اسمت رو خیلی دوست داری.
tane darya dele tofani man
havaye sahel ------marjani----- to
mano ba zoaraghe eshghe to mibord
be onja ke hast mehmani to
چه جالب...یاد پدربزرگام افتادم خب دوستشون داشتم واحتمال خیلی زیاد اونا هم منو خیلی دوست داشتند اما همیشه یه چیزی به اسم احترام خیلی زیاد بینمون بود که نذاشت زیاد به هم نزدیک بشیم و از این بابت هیچ وقت راضی نبودم ... نه که خاطره ای ازشون نداشته باشم اما چیزی که تو ذهنم حک شده باشه و بی اختیار یادم بیاد ندارم
سلام مرجان عزیز
فردا روز تولد تو و من خوشحالم
البته سال گذشته فقط بر روی آب و باد نوشتم و تولدت رو تبریک گفتم
اما امسال خدا رو شکر اینجا می نویسم.
دوست دارم عزیز ترینم.