دست نوشته ها

من و شما....

دست نوشته ها

من و شما....

نوروز مبارک!

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

بادت اندر شهریاری برقرار و پردوام

سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش

اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

تجربه (داستان کوتاه)

بارها این راه را پیموده بود. با سختیهای آن کاملا آشنا بود. تمام راه را مثل کف دست می شناخت طوریکه حتی با چشمهای بسته نیز می توانستبه راحتی و با سرعت راه را بپیماید ، بدون لحظه ای درنگ !

در این فکر بود که چرا نمی تواند راه را طی کند؟ چرا با وجود این که بهترین مسیر را انتخاب کرده بود اما پیش نمیرفت ؟ هرچه قدمهایش را تندتر می کرد کمتر جلو می رفت!!!؟

خیلی عجیب بود هنوز راه زیادی تا خانه منده بود اما تلاش بیهوده می نمود. هر چند قدم که بر می داشت بیشتر توانش را از دست می داد و کم کم رو به عقب می رفت.

هر چه فکر کرد نتوانست دلیل این ناتوانی را بفهمد برای لحظه ای گمان کرد پیری از راه رسیده و او را که تا دیروز قویترین در میان دوستانش بود از پا در آورده است.

اما بالاخره سراغ هر کسی می آمد ولی هنوز رسیدن آنرا زود می دانست،هنوز کارهای زیاد انجام نشده ای داشت ،هنوز تجربه های فراوان کسب نکرده ای باقی مانده بود ..

به هر حال دست از تلاش بر نداشت و تنها هنگامی که همراه با دانه اش به پایین دیوار سقوط کرد ،بزرگترین تجربه زندگی اش را آموخت !!!!؟؟؟؟؟

تکراری

سلام خوبم!
امیدوارم همیشه از من نامه داشته باشی و امیدوارم همیشه از دیدن و خوندن نامه هام همون شوق و ذوقی رو داشته باشی که برای اولین بار داشتی، دوست ندارم واست تکراری بشم .میدونی خودم تازگی رو خیلی دوست دارم برای همین دلم میخواد برای عزیزانم همیشه تازگی داشته باشم. حالا نمیدونم چقدر موفق شدم ، بگذریم.
این روزا خیلی دلم تورو می خواد .تقریبا هر شب دارم از تو به تو می نویسم ."این حقیقت است که از دل برود هر آنکه از دیده رود " ؛یه حرف مزخرفه . درسته که نیستی ،درسته که نمی بینمت اما احساس می کنم بیشتر از خودم دوست دارم و برام عزیزی .
این روزا احساسای خوبی دارم اما نمی دونم چرا نمی تونم جمع و جورشون کنم. دلم می خواد همه شونو بنویسم اما...
یا کز میکنم رو صندلیمو از پنجره اتاقم بیرونو نگاه می کنم و کلی موش مرده و مظلوم میشم ، یا اینکه میزنم زیر آواز و اینقدر این و اون و اذیت می کنم و کرم می ریزم و مخ می خورم تا خسته بشم و دوباره برم رو همون صندلی .
می بینی ؟! اینم شده حال و روز ما .
حالا بچه ی خوبی باش و شبا قبل از خواب شیر بخور .
در ضمن می خوای بخوابی جوراباتم در بیار!!!!

آدم برفی!

سلام آدم برفی قشنگم!
حالت که خوبه ؟ میدونی همیشه دوست داشتم یه آدم برفی داشته باشم اما هیچوقت سعی نکردم بسازم ،چون میدونستم تنهایی از عهده اش بر نمیآم . خیلی وقتا تمام وقتم صرف این شده بود که کسی رو پیدا کنم تا با هم آدم برفی بسازیم اما برفا آب شدن و کسی نیومد.
میخواستم حرفایی رو که توی دلم مونده بود؛تو اون چشای دکمه ایت زل بزنم و بگم ، اما ..
وقتی دیدم تو لب نداری که جوابمو بدی و حتی نمیتونی قندیلی رو که زیر دماغ هویجیت زده بندازی چطور می تونی فکر کنی و جواب منو بدی یا حتی بفهمی .
راستش وقتی ته هویج رو برفای توی حیاط مون رو دیدم تزه فهمیدم اونا که تورو ساختن نیازی به فهمیدن تو نداشتن تو هم همینطور چون وقتی عکساشونو گرفتن و کلی خندیدن حتی کلاهتم بر داشتن و...
و دیگه میدونم که تو مال من هم نیستی؛ منم به آدم برفی نیازی ندارم ، که به یه آدم احتیاج دارم که نه تنها منو بفهمه بلکه بتونه دماغشو بالا بکشه !!
و تو همچنان روی پشت بومی ....

زندگی می گوید اما باز باید زیست ...

امروز دارم به این فکر می کنم همه ی این معیارهایی که آدما واسه خودشون درست کردن ؛همه قراردادیه . هر قراردادی هم قابل فسخه. اگر نخوایم  همه ی قراردادهای موجود رو فسخ کنیم حداقل توانایی اینو داریم که تغییرشون بدیم.مگه نه؟؟

میدونی یاد اون یارویی افتادم که صبح از خواب بیدار می شه و می بینه دنیا خالی شده . انقده گشته و گشته و از جستجو خسته شده.بعد ازون رفته لب یه رودخونه خوابیده و وقتی چشم باز کرده دیده مرجان شاهین بالا سرش ایستاده و داره نگاهش می کنه . بعد می فهمن که جفتشون صبح از خواب بیدار شدن و دیدن دنیا خالی شده و انقده گشتن تا به هم رسیدن. بعد عاشق هم شدن چون بجز اون دو تا کسی نیست مجبورن عاشق هم بشن . آخر نتیجه می گیرن که خدا  واسه این که اون دو تا رو به هم برسونه دنیا رو خالی کرده . همین !