سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و پردوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
بارها این راه را پیموده بود. با سختیهای آن کاملا آشنا بود. تمام راه را مثل کف دست می شناخت طوریکه حتی با چشمهای بسته نیز می توانستبه راحتی و با سرعت راه را بپیماید ، بدون لحظه ای درنگ !
در این فکر بود که چرا نمی تواند راه را طی کند؟ چرا با وجود این که بهترین مسیر را انتخاب کرده بود اما پیش نمیرفت ؟ هرچه قدمهایش را تندتر می کرد کمتر جلو می رفت!!!؟
خیلی عجیب بود هنوز راه زیادی تا خانه منده بود اما تلاش بیهوده می نمود. هر چند قدم که بر می داشت بیشتر توانش را از دست می داد و کم کم رو به عقب می رفت.
هر چه فکر کرد نتوانست دلیل این ناتوانی را بفهمد برای لحظه ای گمان کرد پیری از راه رسیده و او را که تا دیروز قویترین در میان دوستانش بود از پا در آورده است.
اما بالاخره سراغ هر کسی می آمد ولی هنوز رسیدن آنرا زود می دانست،هنوز کارهای زیاد انجام نشده ای داشت ،هنوز تجربه های فراوان کسب نکرده ای باقی مانده بود ..
امروز دارم به این فکر می کنم همه ی این معیارهایی که آدما واسه خودشون درست کردن ؛همه قراردادیه . هر قراردادی هم قابل فسخه. اگر نخوایم همه ی قراردادهای موجود رو فسخ کنیم حداقل توانایی اینو داریم که تغییرشون بدیم.مگه نه؟؟
میدونی یاد اون یارویی افتادم که صبح از خواب بیدار می شه و می بینه دنیا خالی شده . انقده گشته و گشته و از جستجو خسته شده.بعد ازون رفته لب یه رودخونه خوابیده و وقتی چشم باز کرده دیده مرجان شاهین بالا سرش ایستاده و داره نگاهش می کنه . بعد می فهمن که جفتشون صبح از خواب بیدار شدن و دیدن دنیا خالی شده و انقده گشتن تا به هم رسیدن. بعد عاشق هم شدن چون بجز اون دو تا کسی نیست مجبورن عاشق هم بشن . آخر نتیجه می گیرن که خدا واسه این که اون دو تا رو به هم برسونه دنیا رو خالی کرده . همین !