دست نوشته ها

من و شما....

دست نوشته ها

من و شما....

روز پدر

آه آه اما
او چرا این را نمی داند که در اینجا
من دلم تنگ است یک ذره ست
؟؟؟؟؟؟
پدر خوبم سلام
بابای عزیزم روزت مبارک
کاش  دنیا ها با خط تلفن به هم وصل بودند
تا لا اقل میتونستم مثل روز مادر تلفنی بهت تبریک بگم
اما حیف که نیست هر چی فکر کردم راهی پیدا نکردم
فقط می خوام امشب زود بخوابم تا شاید اونجا بتونم دلتنگیمو برطرف کنم
آخه الان دقیقا 1515 روزه که دیگه ندیدمت
دیگه فکر نمی کنم چون می خوام برم بخوابم

با تو یا بی تو؟

با تو   یک صــــــــــــــــــــــدا
با تو   یک نفــــــــــــــــــــــس
با تو   یک سکــــــــــــــــــوت
با تو   یک نــــــــــــــــــــــــوا
         بی تو اما
         ...
                    یکـــــه و تنهـا
                    مانده از هرجا
                       ،،
                   گریه و فریــــاد
                   با یکی بیـــــداد
.
.
با تـــــو
یا بی تو
میشود بسر شــــــــــــــــــــواد
؟؟؟

میلاد

... یکی بود یکی نبود

سلام !

سلامی به زیبایی شروع!

شروع یک صبح نو/ یک روز نو / یک سال نو و یک زندگی نو.

به لطافت میلاد .

آره خیلی قشنگه لطافت و زیبایی تولد / مثل اومدن یک نوزاد به این عالم با نرمی تولد / میترسه/ گریه می کنه /مامان باهاش همدردی میکنه و فقط ذره ای از اون درد و غم رو باهاش همراهی می کنه تا بدونه تا بفهمه که تنها نیست .

مثل زیبایی مرگ یا بهتر بگم تولد آخر...

دیروز مردم / امروز به دنیا اومدم .

مثل لحظه ی تولد خود شما / مثل تولد هر نوزادی .

حالا / این جا / من /

به این شروع رسیدم .

ازین جا / ازین نقطه ی عطف/ دوباره از نو متولد شدم تا صعود کنم .

هستم یا باشم مهم نیست !مهم اینه که هستم پس هستم/ و هستم چون هستم .

همیشه به این فکر می کردم که چرا شکسپیر گفته :" بودن یا نبودن " !!!

نه! به نظر من مساله این نیست . مساله "بودن و نبودن" فرقش توی یه "یا" و "و"

بود اما دنیایی تفاوت.

مهم اینه که باشی اما احساس بودن نکنی / مهم اینه که هستی اما کسی تورو هست ندونه .

نکته این جاست که در عین بودن/ نبودن رو انتخاب کنی.

نمیدونم چی میگن! اما عرفا به خدا رسیدن رو توی لحظه ی نیست و فنا شدن تجربه می کنند. به این می گن آخر بودن ...!

نمی دونم تویی که می خونی چه حسی داری/ چی فکر می کنی / و اصلا چرا میخونی / البته زیاد تفاوتی هم نداره چون به کسی مربوط نمیشه الا خودت .

مهم اینه که تو باید باشی چون انتخاب شدی که بدونی /چون هیچ کس بهتر از تو نمی تونست تو باشه / نمی تونست باشه / و اینی باشه که تو هستی .

... بگذریم

تا حالا تخت جمشید رفتی؟

سوال بی ربطی بود؟؟!!!

می دونی اون / جایی بود که من برای اولین بار احساس کردم جمع اضداد یا اجتماع نقیضین رو تجربه کردم /یک چیزی شبیه همین بودن و نبودن !

وقتی پایین پلکان ایستادم احساس کوچکی کردم / حس کردم اشکهایی که میریزم در مقابل احساسی که دارم خیلی نا چیز هستند / فهمیدم اونقدر کوچیکم / اونقدر عاجزم / و اونقدر بی پناه که دیگه دلم نمی خواست احساس بودن بکنم .

وای خدایا ! این فقط یک نمونه از عظمت تو بود که با دستها و فکرانسانهای پیش ازین خودشو نشون میده/ و اگه بخوام به باقی اونا فکر کنم ...

احساس قطره ای رو داشتم که می خواست غرق بشه تا دیگه از کوچکیش اثری نمونده باشه.

تا بفهمه که خدا همونی که ازش اینطوری می گن :

" اکنون به قلبی بیندیشید که تمامی قلب های شما را در خود دارد /عشقی که تمام عشقهای شما را در بر می گیرد /روحی که تمام ارواح شما را در آغوش دارد / آوایی که تمامی آواهای شما را در خود دارد /و سکوتی ژرف تر ازتمام سکوت های شما / و بی زمان ...

و زیبایی ای افسونگر تر از هر زیبایی ..." *

"بیا که رونق این کارخانه کم نشود     به زهد همچوتویی یا به فسق همچو منی"**

-عظمت /بزرگی /کشف هر سه در زوال من راه داشت .-

از پلکان ورودی بالا رفتم  / وقتی قدم می زنی /از کنارستون ها که می گذری /کتیبه ها رو که می بینی / پیش تر میری / بالا میرسی/ کنار کوه که نشستی تا خستگی در کنی/ وقتی نگاهت به پایین افتاد / وقتی توی ذهنم ورود از دروازه ی کشورها و عبور از آپادانا /تالار شورا و کاخهای اختصاصی رو مرورکردم / زمانی که برگشتم تا یک بار دیگه گنج خانه / بار عام / تالار تخت و خلاصه همه ی گذشته رو ببینم*** /شادی غرور /لذت بزرگی و عظمت زندگی چیزهایی هستند که می بینی /این جاست که می فهمی چی هستی /چی بودی / حالا هستی با گذشته ات با اجدادی که بزرگ بودند - اما کجاست ارجی... و افسوس! -

"هوا دلگیر/ درها بسته/ سرها در گریبان/ دست ها پنهان/نفسها ابر/ دلها خسته و غمگین/درختان اسکلتهای بلور آجین/زمین دلمرده /سقف آسمان کوتاه/غبار آلوده مهر وماه / زمستان است ."****

غرورت این جاست که تورو بالا می بره تا ....

تا ببینی شکوه کوروش و پاسارگاد رو در تلاطم غرق شدن زیر آب /

تا بازم ببینی ایستادگی اردشیرها و تخت جمشید رو در زیر تازیانه ی فرسایش /

تا بشنوی فریاد داریوش و نقش رستم را از پس صدای مهیب فراموشی/

تا به یاد بیاری که تا بوده و هست همه و همه ازآن ایران و ایرانی بوده/ تا بوده و هست خلیج ما همیشه فارس بوده / تا بوده و هست مولانا درعشق ایران و با ایرانی زیسته و سروده / تا بوده و هست ایرانی عاشق ایران بوده /و تا بوده و هست ایرانی باید ایرانی بمونه .- گرچه تا بوده همین بوده که دست نابکاران در ...- اما هیچ کدوم اینها نمیتونه مانع از این بشه که یادت بیاد تو یه ایرانی هستی و ایرانی یعنی تمدن و غرور .

خداوندا !!!!!!!!!!!!!!!

متشکرم که هستی ...

آره می خوام امروز متولد شم / می خوام دوباره به دنیا بیام با چشمهای جدید / با گوشهای نو/ با زبون و دست جدیدتر .

نوی نو !...

می خوام تازه شروع کنم و بقولی :

"الهی فضل خود را یار ما کن     ز رحمت یک نظر در کار ما کن

به لطفت می کنم این را حوالت     نگه دارش خدایا از بطالت"*****

بریم با نام  خدا که بقول دیگری :

"ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

                    منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تاراست و ره وادی ایمن در پیش

                   آتش  طور کجا  موعد  دیدار  کجا

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

                   در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

                   نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

                   ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست

باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش

                   کاین دل غمزده سر گشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

                   دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

                   عیش بی یار مهیا  نشود  یار کجاست

         حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج     

         فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست"******

                                        غیر از خدا هیچ کس نبود...

 

*:        جبران خلیل جبران /باغ پیامبر

**:      حافظ

***:    مسیر بازدید از تخت جمشید

****:  مهدی اخوان ثالث

*****:عطار/ الهی نامه

مرجان (داستان کوتاه)

خیلی وقت پیش یعنی تقریبا زمانی که کمی معنی جملات عربی رو درک می کردم ؛ وقت شنیدن زیارت عاشورا حال بدی داشتم ،امام حسین رو خیلی دوست داشتم اما راستش وقت شنیدن " و لعن ا... ابن مرجانه " خجالت می کشیدم و از اسم خودم خیلی بدم می اومد حتی گاهی تا حد تنفر .. اما ازین حس با کسی صحبت نمی کردم .خلاصه حال خیلی بدی بود .
تا اینکه یه روز وقتی آقا جونم زیارت عاشورا می خوندن با یه لحن خیلی عادی گفتم:(( آقا جون میشه یه چیز دیگه بخونین ؟)) با تعجب نگاهی از بالای عینک به من انداختن و پرسید :((یعنی که چی ؟ چرا؟!!!!)) و خلاصه شروع به خوندن ثواب و کرامات زیارت عاشورا کردن .منم از موقعیت کمال استفاده رو کردم و داد شکوه و گلایه از انتخاب اسمم رو گذاشتم ...
اینجا بود که آقا جون تا آخر صحبتای من هیچی نگفتن و صبر کردن تا من کاملا حرفام تموم شه . رفتن تو اتاقشون و چند لحظه بعد با قرآنشون برگشتن کنار من نشستن و منم مثل همیشه سرم رو گذاشتم روی زانوشون و شروع کردن به خوندن ...
.. نور به قبرشون بباره ! هنوزم وقتی اسم زیارت عاشورا میاد طنین صداشون تو گوشمه :(( کانهن الیاقوت والمرجان ))!

حرف نو

سلام !

می دونی به عنوان اولین نوشته توی سال نو نمیخوام چرت و پرت بنویسم یا از از درد و غصه بنویسم آخه میگن برای شروع سال نو از چیزای خوب شروع کنید چون اونوقت تا آخر سال با خوبی همراهید اما وقتی فکر می کنم می بینم هیچ چیز بدی وجود نداره این خود ما آدماییم که بدی رو میسازیم  این ماییم که فرصتهای خوبمونو خراب می کنیم  اینطور وقتا میگن باید خودتو عوض کنی اما میشه؟

یعنی باید بشه که بقولی :

"آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی"

و این کار میسر هست به رقم خواستن چرا که :

"من ملک بودم و  فردوس برین جایم بود .."